«ماده گرایی جدلی dialectical materialism» مارکسیسم نتایج فراوانی داشته است. این اندیشه به عنوان نهضت جبرگرایانه بشر در طول دوران های تاریخی توصیف شده تا آن جا که غلبه اجتناب ناپذیر کمونیسم بر سرمایه داری در جدال تاریخی محقق شود. البته مارکس معتقد بود که کمونیسم پیروز خواهد شد، اما فکر نمی کرد که این پیروزی ضرورت ماشینی جدال تاریخ است. وی انقلابی متعهدی بود که برای ایجاد نظام جدید به ضرورت اراده و عمل انسانی اعتقاد داشت، اما نظر خود نسبت به تاریخ را به هیچ وجه جدال ماشینی نمی دانست. با این حال، بعضی از اعقاب او متعصب بوده اند و واژه ماتریالیسم دیالکتیک را به کرات به کار برده اند.
 
گفته شده که شاید مناسب ترین عبارت برای توصیف دیدگاه مارکس، «تفسیر ماده گرایانه تاریخ» باشد، در حالی که جدل به عنوان ابزار تفسیر و نه ساختار تعیین کننده و فرایند خود تاریخ تلقی می شود. مارکس فکر می کرد که در خلال تولید ابزار زندگی، انسان‌ها تاریخ را ساخته اند. او تقریبا میگوید که مرحله رشد یک ملت در سطح و سبک تقسیم کار آن ملت دیده می شود. از نظر تاریخی، این امر در ابتدا منجر به جدایی تولید صنعتی از تولید کشاورزی و در نتیجه جدایی شهر و روستا می شود که نتیجه آن برخورد منافع است. سپس نوبت جدایی تولید صنعتی از تولید تجاری و تقسیم کار در هر یک از این دو می رسد.
 
بنابراین، تاریخ انسان را می توان از خلال تقسیم روز افزون کار دنبال کرد. هر چه جامعه رشد بیشتری یابد، تقسیم بیشتری را تجربه خواهد کرد. در واقع، مراحل گوناگون رشد و تحول، همان شکلهای بسیار متفاوت مالکیت بوده، چون تقسیم کار ناشی از آن، براساس مواد، ابزار و محصولات کار، روابط افراد با یکدیگر را معین می کند. اصولا مارکس معتقد است که انسانیت در خلال پنج مرحله تحول تاریخی متحول شده است. شکل اولیه، مالکیت قبیله‌ای یا کمونیسم ابتدایی بوده در آن قبیله به عنوان خانواده ای گسترده عمل می کرده و اعضای آن وسایل زندگی را به طور اشتراکی تولید می کردند.
 
 مرحله دوم، مرحله دولت به شهرهای قدیمی است که در آن چند قبیله به دلیل منافع مشترک به هم پیوستند و بردگی و مالکیت خصوصی آشکارتر شد. مرحله سوم در اثر اضمحلال دولت شهرها یعنی زمانی که پادشاهی و امپراتوریهای فئودال ظهور کردند، به وجود آمد. نظام زمین داری موجب تقسیم کار بین رعایای زر خرید، اشرافیت متشکل از ملاکان زمیندار، زحمتکشان صنعتگر و شهرنشین، یک طبقه کوچک اما در حال رشد از تاجر سرمایه دار درجه پایین و تعدادی تاجر عمده سرمایه دار شد. چهارمین مرحله، جامعه بورژوازی» صنعتی بود. «طبقه سوداگر» یا «بوژروا» تاجران سرمایه داری بودند که در قرون وسطی ساکن شهرها بودند و پس از فروپاشی نظام زمین داری پاگرفتند. تحقق پنجمین مرحله را باید منتظر بود. این مرحله زمانی محقق می شود که زحمتکشان یعنی کارگران صنعتی در عصر سوسیالیسم جدید به پاخیزند. مارکس فکر می کرد که تاریخ را می توان به عنوان تضاد طبقات تفسیر کرد. وی اعتقاد داشت که در زمان خودش ظهور عصر سوسیالیسم را شاهد خواهد بود.
 
با این حال، ویژگی عصر طبقه سوداگر این بود که حکومت بورژوایی تضاد طبقاتی را تسهیل کرده بود. به گفته مارکس این بدان علت بود که جامعه به دو طبقه بزرگ تقسیم شده بود. جامعه بورژوایی از خلال مجموعه ای از انقلابهای مربوط به شیوه‌های تولید رشد کرد و به صنعت گرایی طرفدار سرمایه داری جدید منجر شد. بنابراین، از این نظر طبقه سوداگر نقش انقلابی را بازی کرده، چرا که نظام زمین داری را از بین برده و یک نظام اجتماعی ساده متشکل از اغنیا و فقرا را بنیان نهاده است. با این حال، برای آن که طبقه سوداگر تفوق خود را نشان دهد، باید به طور مداوم ابزار تولید را تقویت کند. چون این طبقه بر مبنای رقابت استوار است، باید به طور مداوم بازار خود را توسعه دهد.
 
بدین منظور، جوامع عقب افتاده را به قلمرو خود در می آورد و آنها را به جامعه‌های تولید کننده جدید و مصرفی تبدیل می کند. این نظام مرزهای ملی را در می نوردد و شیوه‌های بین المللی ارتباط، تولید و مصرف را به وجود می آورد. شهرهای بسیار بزرگی می سازد، شکلهای جدید زندگی شهری را پدید می آورد و جمعیت رعایا را به جمعیت صنعتگر و شهری تبدیل می کند. اما به گفته مارکس، این طبقه ابزار فراوانی برای تخریب به همراه دارد چون جامعه بورژوازی بسته تر از آن است که تمام نیروهای تولید را که به وجود آورده، دربر بگیرد. این جامعه طبقه معظم جدیدی از کارگران بیگانه را به وجود آورده که نمی تواند آنها را با ساختار درونی خود سازگار کند. این طبقه قیام کرده، طبقه بورژوا را سرنگون خواهد کرد.
 
با این حال، پیروزی کارگران دستاورد تضمین شده ای نیست. کارگران توده فاقد انسجامی را تشکیل می دهند که به دلیل هم چشمی و رقابت دسته دسته شده اند. در سایه اتحادیه های صنفی نمونه های کوچکی از انسجام می تواند پدید آید، ولی این کافی نیست؛ کارگران باید بدانند که قدرت آنها در همبستگی نهفته است. در واقع، این امر نهایت چیزی بود که مارکس از انتشار کتاب مانیفست حزب کمونیست در نظر داشت و در ورای آخرین سطرهای این سند بود که اعلام داشت: «بگذار طبقه های حاکم از انقلاب کمونیستی بلرزند. زحمتکشان چیزی جز زنجیرهای خود ندارند که از دست بدهند. آنها باید دنیا را تسخیر کنند. ای کارگران همه کشورها، متحد شوید!»
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص507-505، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387